نازنينم باورم كن و بگذار با تو دوباره جان بگيرم ميخواهم زندگيم را با تو رونق دهم ٬ خنده را به لبانم باز گردان.
چه سخت غريبهاند اين دو با هم ٬ تو ميتواني آشتيشان دهي؟ دست مهرم را رد نكن دستي كه دست تو را ميجويد.
و اگه يكي شوند دنياي تازهاي ميسازند از جنس عشق. ميشود دوباره فرهاد و شيريني ساخت ٬ ميتوان ليلي و مجنون بود اگر چشمانت ياريام كنند. كاش كلمات جان داشتند و ميتوانستند احساس مرا فرياد بزنند تا باورم كني. اما اميدوارم كه روزي باورم كني و ميدانم كه دور نيست پيوند دستهايمان ٬ به اميد آن روز.
شايد كمي تند رفتم و بعضي حرفهايم درست نبود ولي آخر چقدر صبر؟ تا كي بايد منتظرت بمانم؟ تو خود هم سرگرداني ٬ نميداني چه ميخواهي. ميدانم نگراني ٬ دلهره داري و نميخواهي شكست را تجربه كني ٬ اما مگر ميشود فراموش كرد؟ تو خود گفتي كه عشق را هيچ زمان نميشود از ياد برد حتي اگر براي او هوسي بيش نبود ولي براي تو عشق بود.
اما چاره چيست؟تنهايي! تا به كي؟
نميتوان تنها رفت راه زندگي را بايد تكيهگاهي داشت ٬ ميفهمي؟ سنگ صبوري كه بتوان دامن اشكش قرار داد.
كاش ميتوانستي پرده چشمانت را كنار بزني و مرا با چشم قلبت ببيني. كاش ميتوانستم قلبم را از سينه بيرون آرم تا ببيني كه به عشق تو مي تپد.
من از تو چه خواستم جزء ذرهاي مهر ٬ اندكي محبت و جرعهاي عشق؟ زياد نيست به خدا زياد نيست.
در مقابلش چه ميدادم؟ همه وجودم همه منيتم مال تو.
دوست دارم اسيرت باشم ٬ آري اسير تو و لبخند تو . به اسيري نميبري مرا؟
ميدانم حرفهايم را به تمسخر ميگيري ٬ آري خوب ميدانم كه ميخندي. تو به هر كس كه دوستت بدارد ميخندي . تو به چشمان ترم مينگري ميخندي. من به لبهاي پر از خنده تو ميگريم.
عشقولانه...برچسب : نویسنده : ♂♥ⓃⓐⒻⓐⓈ♥♂ nafasi بازدید : 191